برخوارBorxw r
اشاره
برخوار نام جلگه وسیع، حاصلخیز، آبادان، کهن و بسیار باشکوه است که بر شمال اصفهان افتاده است و بلوکی را بغایت کهن با خصایص بسیار قدیم نامبردار میکند. درباره دیههای این ناحیه به تفصیل در ذیل نام دیههای مهم آن توضیح دادهایم و به همین جهت در اینجا لزومی نمیبینیم که جز به کلیاتی در اینباره بپردازیم.
گفتیم برخوار یک ناحیه بسیار قدیمی است و دارای دیههای کهنی است که نامهای
ص: 194
قدیم خود را حفظ کردهاند. از جمله این نامهای قدیم که بیشک در مراکز تمدن کهن ایران قرار داشته است آذرمناباد، پروانه، دلیگان، سین، کتبونچه، کربکند، کمشچه، لودریچه[332]، و غیره و غیره است و که همه نشان دهنده قدمت این ناحیه میباشند. روی هم رفته قریب به هفتاد دیه در حال حاضر در این دهستان قرار دارد که اتفاقا اکثر آنها، همان نامهای قدیم خود را حفظ کردهاند.
در سوابق ایام برخوار از زواید سیلابهای زایندهرود (برخی دیههای آن) مشروب میشد.
به این معنا که هروقت بلوک بالادست (غربی) کشت و کار در اراضی خود را به پایان میرساندند آب را در مادیها (نهرها) برای پاییندست رها میکردند و همچنین بود سیلابها، رودخانههای فصلی و سیلهای پرآب تند تشکیل میداد. این رودخانههای موسمی (فصلی) که گاه اصلا نبود و هروقت بود سبب میشد که از شمال جلگه برخوار آبهای بسیاری به سوی خاور روان شود و همین آبها هم در زمین نفوذ میکرد و قناتهای بزرگ کهن طولانی برخوار را پرآب میساخت و در دیههای زیردست هم از این آب برای کشتوکار خودشان استفاده میکردند و پس از اینکه محصول کشت میشد با آب قناتهای خود آن را شاداب میساختند تا وقتی که محصول به بار میآمد و برداشته میشد. همین که نزولات آسمانی کم شد و این آبهای فصلی و موسمی نیز به پایان رسید و به علت کندن چاههای عمیق آب این قناتها هم یا خشک شد یا آنقدر تحلیل رفت که برای آبادانی محل کافی نبود. اینک در محلهایی مثل سین و دولتآباد و غیره به حفر چاههای عمیق دست زدهاند و اراضی را با آب آنها مشروب کردهاند و اخیرا نیز از رودخانه زایندهرود نهرهایی با اصول علمی ساخته شده و از زایندهرود به آنجا آب رساندهاند و ادامه حضارت و نضارت آن را تأمین کردهاند. به هر صورت در قدمت این ناحیه و اهمیت آن هیچ شکی نیست. وجود لهجه و زبان خاص مثل زبانی که در گز و خورزوق (خورزوک) وجود دارد که اجمالا نیز به هم شبیه است نشان این است که در این ناحیه نژاد و طوایف کهنی زندگانی میکردهاند و بقایای زبانشان برای ما مانده است. این تفصیلات را همه در ذیل نام دیهها در این فرهنگ آوردهایم و در اینجا میپردازیم به توضیح مختصری درباره واژه برخوار.
ص: 195
واژهشناسی:
واژه برخوار مثل براآن، ابهامی دارد که تاکنون بهطور قطع و روشن حل نشده و ما خوب نمیتوانیم توجیه کنیم و بگوییم که برخوار یعنی چه؟ تصور نرود که جزء دوم در «خور» به معنای (خورشید) و یا «خورّه» به معنای خرّه و فرّ و شکوه امثال اینها آمده است، بلکه ظاهرا «خوار» اینجا از همان ریشه «خوورتن» به معنای خوردن است چنانکه به همین صورت به حالت فاعلی در اسماء و صفات مرکب داریم چون «مردمخوار»، «ماهیخوار» و «گوشتخوار» و غیره. و من شخصا گمان دارم که برخوار چیزی از برخوردار شدن و بودن در آن است و امارهای برای این امر وجود اسامی به همین صورت در اطراف کشور است، از جمله برخوردار (خرمآباد دو محل) و باز برخردار (خرمآباد) و امثال اینها.[333] به هر صورت وجود مفهوم برخوردار شدن و برخوردار بودن و برخورداری با دیه و زراعت تناسب دارد و احتمالا کلمه برخوار نیز همین را به ما میخواهد بگوید که این بلوک برخوردار است، یعنی برخوردار از امکانات و محصولات بسیار. همچنانکه در براآن گفتیم در اینجا هم باز تکرار میکنم که این اندیشه شخص من است و بر آن قاطع نیستم و دومین باری است در این فرهنگ که از راه ناچاری به حدس و گمان از یک سو و ابراز اندیشه خود میپردازم و آن را به صورت پیشنهادی میآورم تا دیگران آنچه در نظر دارند، تحقیق کنند و بیاورند.
بردشاهBard (e) h
اشاره
در دهستان چادگان از شهرستان فریدن دیهی داریم به نام بردشاه. این دیه نسبتا بزرگ است و در سال 1345 جمعیتی برابر 1189 نفر داشته است.[334] دهستان چادگان به مناسبت ایجاد سد بزرگ زایندهرود و احداث دهکدههای جهانگردی و ایجاد امکانات بهداشتی و راه خوب از نظر اقتصادی ترقی کرده است و گرچه باران از آسمان نباریده و بیابانها خشک است و دیمها خشکیده ولی به عللی که ذکر شد وضع اقتصادی محل از نقاط دیگر فریدن بهتر است.[335] ارامنه ساکن فریدن در سال 1324 به ارمنستان بازگشتند و اقتصاد ناحیه سخت زیان دید، ولی رفتهرفته جبران شد و به حال مطلوب درآمد. از آن هوای سرد و از آن
ص: 196
برفهای پیشین و بارندگیهای تند قدیم دیگر خبری نیست. دامداری نیز به موازات کشاورزی رو به کاهش و کاستی است و آینده خوبی در چشمانداز ناحیه به دید نمیآید.
بپردازیم به نام آن.
واژهشناسی:
«برد» را در زبان پارسی به معنی سنگ آوردهاند.[336] بنابراین بردشاه مرکب از دو جزء «برد+ شاه» به معنای شاه سنگ است. با کلمه «شاه» به عنوان مختلف در ایران نامواژهها آمده است مانند شاهکوه، شاهپسند، شاهتاج، شاهتپه، شاهجرد و بسیاری دیگر.[337] و بردشاه از این جهت نامبردار شده است که چیزی از سنگ بزرگ، شاهسنگ یا قنات سنگی در آنجا سراغ کردهاند.
بردشیرBardsir
اشاره
بردشیر دیهی است نسبتا کوچک با جمعیتی برابر 60 نفر[338] از دهستان حومه گرجی. حومه گرجی خود جزو شهرستان فریدن است که امروز به دو ناحیه تقسیم شده و توسعه اداری بسیار یافته است. هوای این ناحیه بسیار سرد است، ساختمانها با گل برآورده میشود، نفوذ شهری در این نواحی کم است و اثر تاریخی مطلقا به علت سستی خاک وجود ندارد.
با این همه ناحیت فریدن از مراکز کهن تمدن و سکونت آریاییها بوده است و در نامواژه فریدن و مضافات متعدد آن توضیحات بسیاری آمده است.[339] شکوفایی اقتصادی این محل چشمگیر نیست و با سابقه کهن تاریخی انتظار میرود که دیهی مثل بردشیر در طی تاریخ ترقی بسیار کرده باشد ولی به علت حوادث نامطلوب بیشمار، سردی آب و هوا و قلت دایمی آب این امکان حاصل نشده است. به همین علل نیز آینده روشنی برای این ده و ناحیه پیشبینی نمیشود کرد و ما میپردازیم به واژهشناسی آنکه اهم مقاصد ماست.
واژهشناسی:
بردشیر چنانکه پیداست از دو جزء «برد+ شیر» ترکیب شده است. جزء اول «برد» البته یک واژه تازی است به معنای سرما و گمان نمیتوان برد که در این ناحیه با
ص: 197
این قدمت تاریخی یک واژه عربی نفوذ کرده باشد. مؤید این سخن این است که با فحص بلیغ در تمام نامواژههای این ناحیه فقط دو دیه با نام عربی پیدا کردم، یکی جعفرآباد که نمیدانم منسوب به کدام جعفر است و دیگری حیدرآباد که بانی آن همچنان نامعلوم است و دیگر تمام تقریبا 45 پارچه آبادی در این دهستان هیچکدام اسم عربی ندارد و اساسا کشورگیران تازی بهعلت صعوبت گذر از راههای صعب کوهستانی و سرمای بیحد خیلی دیر توانستهاند در ناحیت فریدن نفوذ کنند و به همین دلیل هم در تمام شهرستان فریدن نامهای کهن بسیار است. بنابراین فرض اینکه جزء اول واژه عربی به معنای سرما باشد مردود است و اصلا ترکیب واژههای عربی و فارسی در نامهای ایرانی هم کم است، هم ناپسند و هم ترکیبات خاص دارد. بنابراین باید ببینیم «برد» در اینجا به چه معنی است.
میدانیم که حرف نخستین واژه «برد»، «ب» مبدل از «واو» است یعنی «برد» تغییر شکل یافته «ورد» است به معنای گل و در زبان پهلوی و از آن گذشته در اوستایی «ورته» به معنای گل است و در اطلاعات عمومی البته به معنای گل سرخ است و جزء دوم آن «شیر» در معنای «لبن» عربی که از دامها بنوشند نیز ناپسند است. عقیده من این است که واژه «شیر» که در نام شهرها و دیههای ایران آمده است. مخفف «شهر» است بنابراین «وردشیر» درست همان «وردشهر» است و این معنا ذیل نامواژه سهرورد و مشابهات آن توضیح داده شده است.
برزBarz
اشاره
برز نام دیه نسبتا بزرگی است از دهستان برزرود شهرستان نطنز. برحسب سرشماری سال 1345 این دیه 517 نفر جمعیت داشته است.[340] درباره جامعهشناسی این دیه و روستایی که در آن واقع است توضیحات لازم در ذیل عناوین دیگر[341] که از این پیش سبق ذکر یافت، دادهایم، فقط اینجا اضافه میکنیم که در این دیه یک نحوه معیشت خاص و یک لهجه محلی مخصوص به چشم میخورد و شرح آن در عناوین گذشته یاد شده است.
ص: 198
واژهشناسی:
درباره خود این کلمه برز به فتح اول همان کلمه «ورز» است (به فتح اول) که به معنای زراعت و کشاورزی است و تبدیل حرف «واو» به «ب» رایج و شایع است و در بسیاری از امکنه به هر دو نام برمیخوریم مثل ورزنه (اصفهان، بابل، تفرش، گلپایگان، محلات)، ورزرد، ورزق و ورزقان (ایذه، بروجن، اهر، بیرجند) و همچنین به صورت برزنه (بابل، بجنورد)، برزه (اسلامآباد)، برزوایه (بم) و در همه اینها «برز» و «ورز» به دو صورت مختلف به چشم میخورد و چقدر مناسب میباشد که نام دیهی که برای زراعت و کشاورزی آماده شده است با خود کلمه «ورز» و «برز» نامیده شود. همینجا بگوییم که برزوک نام دیهی است از دهستان بنادکوک یزد که دیهی کوچک است و بیشتر از 24 نفر جمعیت ندارد و باز در آن کلمه برز به معنی «ورز» به چشم میخورد و همچنین برزآباد که نام دیهی است در دهستان مشگنان، این دیه هم از خصوصیات جامعهشناسی دیههای یزد که بدانجا نزدیک است فارغ نیست و بههرحال دیه کوچکی است با 85 نفر جمعیت ولی نام آن کهن و بزرگ است.[342]
در اینجا باید تذکر بدهیم که چنانکه گفتیم کلمه برز در واقع همان کلمه «ورز» است که در واژه کشاورز هم وجود دارد و در واژه ورزیدن و بههرحال به معنای زراعت کردن است و همانطور که بازگفتیم قرار گرفتن واژهای به معنی زراعت در اسم ده نهفقط مستبعد نیست بلکه پسندیده و مطلوب است و نشانه دیگری که بر این مطلب در دست داریم وجود نامهای دیگری است که بیشتر به ذهن نزدیک میآید. در اسامی دیهها چنانکه «برزگ» به معنی زارع دیهی است در محلات و دیه دیگری در اهر و برزکان (بیرجند) و دلیل روشنتر کلمه برزق است که نام دیهی است در میانه.[343]
این مسأله لازم به تذکر است که برزو نام دیهی است کوچک و چنانکه گفتیم در عداد دیههای دهستان حومه شهرستان نایین قلمداد شده است. این ده فقط 3 خانوار و 18 نفر جمعیت دارد و این در حالی است که به سرشماری سال 1345 تکیه کنیم. در حال حاضر به ناچار برحسب آنچه درباره خصوصیات دیههای نایین و اطراف کویر گفتهایم جمعیت و
ص: 199
آب آن البته کمتر است.[344] حالی که سخن به اینجا رسید باید آن را با ذکر دو کلمه برزاوند و برزرود پایان دهیم، اما برزاوند نام بلوکی است که به عنوان دهستان در شهرستان اردستان به قلم آمده است و اما برزرود نام دهستان دیگری است از شهرستان نطنز و نام دهستان دیگری هم هست در اصفهان معمولا آن را با جی و برزرود باهم تلفظ میکنند و در تمام این موارد کلمه «برز» همان تحریف یافته واژه «ورز» است[345] به معنی ورزیدن و کشتوکار است.
برسیانBersiy n
اشاره
برسیان نام دیهی بزرگ است در ناحیه براآن اصفهان که برحسب آمارگیری سال 1345 جزء دهستان براآن شمالی قلمداد شده است. این دیه در آن سال 95 خانوار و 563 نفر جمعیت داشته است ولی در حال حاضر جمعیت آن بیشبهه بیشتر است چونکه نواحی شرقی اصفهان بهعلت دستیابی به آب کافی از زایندهرود که پس از الحاق آب کوهرنگ بر آب آن بسیار افزوده شده است، سخت آبادان و معمور شده است. این دیه در عین اینکه بزرگ است، حال مرکزیتی هم یافته است و عوامل توسعه و آبادی از قبیل مرکز خدمات کشاورزی و شعبه خرید گندم و پخش کود بر آبادانی آن افزوده است. درباره جامعهشناسی روستایی این ده همینقدر میگوییم که چون در حد فاصل بلوک رودشت و براآن واقع شده خصوصیات تمدن و زندگانی پابرجای رودشتیان را کموبیش دارد ولی گویش رودشتی که به مناسبت از آن صحبت کردهایم در این ده رایج نیست. اتفاقا مردم آن نیز کموبیش، بیشتر از رودشتیان شهری نشدهاند ولی بههرحال شهرگرایی در هر دو ناحیه رو به توسعه است.
چیزی که در اینجا لازم به تذکر است وجود مسجد جامع کهنی است که مناره ویران آن قدمت آن را از دور فریاد میزند. مناره این مسجد در سال 491 ه. ق ساخته شده است.
از قراری که مرحوم گدار در یادداشتهای خود راجع به این بنا نوشتهاند این مناره در سال 491 ه. ق ساخته شده است و خود اظهار میدارند که تاکنون این اطلاع در جایی گفته نشده است. نگارنده نیز در جای دیگر و منبع مطمئنی بر سال ساخت این بنا آگاهی نیافت
ص: 200
تا وقتی که منبع قابل اعتماد دیگری پیدا نشود ظاهرا باید به همین منبع که استاد بزرگوار اظهار میدارد و خود آن را یافته است قناعت کرد. ایشان در توصیف این مناره شرح مفصلی نگاشتهاند و ما بر آن چیزی اضافه نمیکنیم. برای آگاهی از این شرح و کیفیات دیگر این بنای تاریخی مراجعه کنید به آثار ایران.[346] همچنین مرحوم گدار عکس زیبایی هم در کتاب خود از آن محل آوردهاند که شکوه و دلربایی آن را نشان میدهد. در حالیکه این یادداشتها نوشته میشود آثار خرابی در مسجد و مناره بیشتر شده و تعمیرات چندانی در آن انجام نگرفته است.
واژهشناسی:
در کتابها برسیان را به کسر اول «ب» و سکون «را» ی ثانی آوردهاند ولی در تلفظ عامه بیرسیان یعنی با «یای» دوم. و هنگام گفتوگو از آن حرف «ر» را آنقدر خفیف تلفظ میکنند که به زحمت به گوش میرسد و آن را بهصورت «بیسیون» میشنویم.
به صورت «بر»، این واژه در فارسی معنی ندارد و قابل توضیح نیست ولی «بیر» ممال «یایی» آن را میشناسیم و بیش از چهار یا پنج محل اصلا به صورت «بیر» آمده است.[347] و در صورت «بیر»، ترکیبات بیشتر از سی نامواژه با «بیر» آغاز شده است. اشهر آنها بیرگان در شهرکرد. از تمام اینها آشکار است که کلمه «بیر» تغییر یافته کلمه دیگری است و ما میدانیم که حرف «ب» معمولا مبدل از «م» است و بنابراین بیرگان معادل میرگان است. یعنی «بیر» معادل «میر» است و در خود اصفهان، میرگان یا مهرگان یک واژه است. بنابراین هم بیرگان معادل مهرگان است و هم مهرگان معادل بیرگان. در حقیقت «بیر» و «میر» یک واژه هستند با دو صورت تلفظ. و «میر» ممال یایی «مار» است که در ماربین و مارمار و غیره آمده است.
ساده بگوییم «میر» معادل «مهر» است. و بیرسیان یعنی مهرسیان. و «سیان» معادل است با «زیان».[348]
برکانBork n
اشاره
برکان دیهی از دهستان براآن جنوبی بخش حومه شهرستان اصفهان است. زایندهرود از شمال
ص: 201
آن میگذرد و در سال 1345 جمعیت آن 689 نفر بوده است.[349] برای اطلاع از خصوصیات جامعهشناسی این دیه باید به آنچه به تفصیل درباره براآن گفتهایم رجوع کرد. در اینجا فقط این نکته را تذکر میدهیم که نام این دیه به صورت برکان تخفیف یافته بورکان است.
واژهشناسی:
اما برکان صورت دیگری از «بوران» است چون جزء آخر «بوران» که پسوند است به صورت «گان» هم در میآید و «ان» و «گان» هر دو یکی است. به صورت بورکان در اطراف ایران نام امکنه بسیار قرار دارد از جمله بورکان (بیرجند) و بورک (اسلامآباد) و بورقان، صورت دیگری از بورکان در تفرش. جزء اول این واژه «بور» به معنی سرخ و اسب سرخ است. (برای توضیح بیشتر رجوع شود به ذیل بوران).
برنجگانBerenjeg n
اشاره
این دیه که خود آن همچون نامش زیبا و دلگشاست، جزو دیههای دهستان آیدوغمش و یا آیدوغمیش (برحسب تداول عامه محل) به حساب آمده است.[350] کلمه آیدوغمیش که نام بلوک این دیه میباشد، البته ترکی است و به مناسبت ده کوچک آیدوغمیش که در این بلوک واقع است به همه بلوک اطلاق شده است. اما چرا این کلمه ترکی بر نام این دهستان علم شده است؟ شاید علت این باشد که ساکنان برخی دیههای این دهستان به زبان ترکی سخن میگویند.
توضیح آنکه بلوک آیدوغمیش واقع است در غرب دهستان اشیان که آن هم در غرب اصفهان و کنار رودخانه واقع شده است. دهستان آیدوغمیش از آنجا شروع میشود که رودخانه زایندهرود از میان تپهها و درهها با خموپیچ بسیار غرشکنان میگذرد و میرود تا به محل سد زایندهرود برسد. در این ناحیه دیهها در پیچوخمهای رودخانه و در دامنه تپههای بلند واقع شده و فی الحقیقه دست آنها از هم بریده است. هر ده مساحت کوچک محدودی دارد که از ده هکتار اکثرا متجاوز نیست. در دامنه تپهها از آب چشمهها و یا قناتهای کوچک استفاده کردهاند و درختستانهایی بهوجود آوردهاند. در کنار رودخانه در پیچوخم مسیر آن در دل تپهها زمینهای محدودی با زحمت پیدا کردهاند و آماده کشت
ص: 202
ساختهاند که بیشتر در آن برنجکاری میکنند و به این نحو رودخانه غلتان در پیچوخمهای دره و درختستانهای بالای تپه و مزارع سرسبز برنج مناظر زیبا و بسیار دلانگیزی را بهوجود میآورد که در اطراف ایران کمنظیر است. پل معروف زمانخان ناحیه کرون را به این بلوک و هر دو را به ناحیه چهارمحال و بختیاری مربوط میسازد. این پل بهعلت ساختمان زیبای آن فی الحقیقه آغاز این بلوک است.
به تقریبی اگر روی این پل رو به جنوب بایستیم دست راست بلوک آیدوغمیش و پایینتر از آن به تقریبی در دست چپ بلوک اشیان واقع است. گفتم به تقریب تا دانسته شود که بلوک اشیان درست متصل به این پل نیست و اندکی پایینتر رو به مشرق آن قرار دارد. به حکم اینکه هر ده در خم و پیچ رودخانه قرار دارد. اکثر دیهها با کلمه «چم» در اول آنها نامبردار میباشد مثل: چمآسمان، چمگاو، چمکاکا، چمگوساله و ...
شگفت آنکه در طول رودخانه از شرق به غرب وقتی بالا برویم مردم دیهها بیشتر ترک زبان هستند ولی برخی هم به فارسی سخن میگویند. این ترکان از کجا آمدهاند؟ و چگونه در این دیهها استقرار یافتهاند؟ و چرا برخی از آنها ترک و برخی فارساند؟ این است همان چیزی که نمیتوانیم بگوییم چرا؟ ظاهرا طوایف ترک از روزگار سلجوقیان در پی حرکت خود به این نواحی، برخی در قسمتی از این دیهها جاخوش کرده و استقرار یافتند و همچنان نسلهای بعد، به زبان ترکی سخن میگویند. کلمه آیدوغمیش نیز که نام دهستان است به ناچار از همین زمانهای نامعلوم پیدا شده است.
برنجگان هم جزو یکی از این دیهها به حساب آمده است. دیهی است بزرگ با تمام خصایصی که در بالا ذکر آن گذشت. سرسبز و خرم، و مردم برنجکار آنکه از زندگانی و معیشت نسبتا خوب بهرهمند هستند. برحسب آمار سال 1345 این دیه 617 نفر جمعیت داشته است[351]، ولی به ناچار در حال حاضر بیشتر است. چونکه دیههای این روستا بهعلت دستیابی به آب آسانیاب دایما آبادتر و بهتر میشوند. درباره جامعهشناسی این ده و دیگر دیههای این روستا باید بگوییم که شهری شدن به این نواحی هم سرایت کرده است. صنایع محلی روستایی مطلقا وجود ندارد. روستا یکسره نیازمند شهر است و
ص: 203
محصولی جز میوههای خشک، کشمش و برنج ندارد. منظره روستا در شب خیلی دلانگیز است. خانهها روی هم در دامان تپه سر برآوردهاند و روز درختان بالای تپه و برنجزار خرم کنار رودخانه و زایندهرود جوشان و خروشان که از میان پیچوخمها میگذرد همه اینها به این بلوک سیمایی سبز و درخشان میدهد.
زنها را میبینیم که با چادرنماز چیت یا سیاه از تپه فرود میآیند تا از رودخانه و یا چشمهای آب برگیرند. بهتازگی شنیدهایم دیههای چندی را با آب چشمهای لولهکشی کردهاند. هر دیه اگر بزرگتر باشد مدرسهای و مسجدی و حمامی دارد ولی اثر کهن و باستانی در هیچیک از آنها به چشم نمیخورد. کهنه را فقط بر سر زبانها و در نامها میتوان یافت و الا در روی زمین همه چیز را داس حادثات در سیر تاریخ قطع کرده و با خود برده است. جز خانههای گلی بیریخت و بیقواره و طاقهای چوبی و اخیرا برخی دیوارهای آجری و یکی دو در آهنی چیز دیگری در این روستا نیست. مردم هم از این پیش به حکم وجود مالاریای فراوان، ضعیف و نحیف و لاغر بودهاند ولی اخیرا وضعشان بهتر شده، و اما هنوز ستبر و نیرومند نیستند. نوع معیشت خاصی در آنها نیست برخی از این دیهها به جای ترکی، لری حرف میزنند، چنانکه در ذکر کرچگان خواهیم آورد. همه گفتوگوی ما راجع به نام این ده است. از این پیش گفتهایم که ایرانیان دوست میداشتهاند نام محصول غالب خود را بر محل سکونتشان بگذارند.
واژهشناسی:
ارزنان از «ارزن» و گندمان از «گندم» و انجیران از «انجیر» و اناران از «انار» و ... و بسیاری دیگر از این نوع همه و همه دلالت بر این اصل کلی و قاعده دارد، پس بعید نیست که دیه بزرگ برنجگان در روستای برنجخیز نامش برنجگان باشد. این واژه از سه جزء «برنج+ گ+ ان» ترکیب یافته است. با کلمه «برنج» همان قوت اغلب این نواحی آشنا هستیم، اما جزء دوم حرف «گ» بهطوری که از این پیش گفتهایم برای حرف وقایه به کار میرود تا پسوند «ان» سهلتر تلفظ شود و دیدهایم که «ان» پسوندی است که برای افاده نسبت و کثرت به کار میرود. در پایان سخن یادآوری میکنیم که با نام قشنگ «برنج» در اطراف کشور دیههای بسیاری نامبردار میباشند از آن جمله هستند: برنجان (باختران)، برنجبن (گرگان)، برنجستانک (مازندران)، برنجگان (آیدوغمیش، بروجن)، برنجک (تربتحیدریه)، برنجه
ص: 204
(میاندوآب) و غیره.[352]
بروجن
- اورجن
بروزادBoruz d
اشاره
در دهستان گرکن لنجان دیهی داریم به نام بروزاد. در سرشماری سال 1355 این دیه 416 نفر جمعیت داشته است[353] و اینک بیشبهه بیشتر است، چونکه بر اثر به کار گرفتن تدابیر جلوگیری از آفات نباتی و حیوانی و نیز به کار بردن ماشین در کشاورزی و حصول امکانات بهداشتی بیشتر شکوفایی اقتصادی بهتری پیدا کرده است. آنچه گفتنی است در مورد قدمت، سابقه تاریخی و جامعهشناسی این دیه همه را در عنوان گرکن به تفصیل بیان داشتهایم. فقط به این نکته اشاره کنیم که ناحیه گرکن از این پیش ناحیتی بود باتلاقی و بیماریزا و در هرجا که دیهی بود دور و کنار آن را باتلاقها احاطه کرده بود. و کار چنین بود تا وقتی که در سنوات اخیر زهکشها ساخته شد و باتلاقها به این ترتیب خشک گردید و رفتهرفته زندگانی در آنجا بهتر شده است. بپردازیم به نام آن.
واژهشناسی:
در قواعدی که به تفصیل پس از مقدمه این کتاب آورده شد به صراحت یادآوری شده که نامگذاری ده بیشتر از روی خصوصیات و کیفیات محل گرفته میشود و به همین دلیل است که بر اثر تتبع در نامهای بسیار این نکته بر من مسلم شده است که اگر شرایط و احوال دیه تغییر کند، نام محل بازگوکننده همان شرایط خواهد بود و بروزاد ما نیز از این قاعده مطرد و منعکس تبعیت میکند. در تقطیع نامواژه به اجزای «بر+ و (به تلفظ او)+ زاد» میرسیم، اما جزء اول همان واژه «بر» است که بالا و روی معنی میدهد و صورت قدیمتر آن «ابر» است و در اینجا فتحه «ب» به ضمه بدل شده به لحاظ تأثیر جزء دوم واژه و جزء دوم که به صورت «و» نوشته میشود، در تلفظ رایج «او» است که به معنای آب است و اما «زاد» مصدر مرخم است از زادن و زاییدن و زایش کردن. بنابراین معنی نامواژه میشود جایی که بر آب ساخته شده است و این معنی با خصوصیات باتلاقی محل
ص: 205
سازگار است. هرچند راجع به ما نیست ولی به مناسبت بگوییم که بروجرد معادل «بروگرد»، همان شهر بزرگ غربی ایران نیز درست با همین خصوصیات و به همین معنا برآورده و ساخته شده است. توضیح آنکه بروجرد در تقطیع از اجزای «بر+ و (معادل «او» در تلفظ)+ گرد» ترکیب یافته است. جزء اول همان حرف اضافه «بر» است که در بروزاد داشتیم و جزء دوم آن «و» است که در تلفظ «او» شنیده میشود و به معنای آب است و «گرد»[354] به معنای برآوردن و ساختن است. بنابراین بروجرد یعنی شهری که بر اثر و به مناسبت بسیاری آب برآورده شده و ساخته شده است.
وجه دیگری که ظاهرا اصح به نظر میرسد و اینکه بروزاد ترکیبی چون برومند دارد و به صورت برومند، بروجن، بروجرد، و بسیاری دیگر نامواژهها در زبان فارسی است. حقیقت این است که برومند که امروز با ضم اول تلفظ میکنند صحیح آن برومند است و در پهلوی «بر+ اومند» و «بر» به معنای بار و میوه در زبان فارسی رایج است. هم در امکنه و هم در گفتوگو و بروزاد یعنی جایی که بار میدهد، عایدات و درآمد دارد همچنانکه در بروجرد و غیره.
بزمBaz (a) m
اشاره
این کلمه زیبا نام دیهی است در دهستان رودشت اصفهان که در سال 1345 جمعیت آن 238 نفر بوده است.[355] دیهی نسبتا بزرگ است با زمینهای وسیع بر جانب جنوب رودخانه زایندهرود افتاده است و از مادی جندیج[356] مشروب میشود. از دور که به این ده بنگرید مثل همه دیههای دیگر دهستان رودشت طاقهای ضربی گلی و دیوارهای خشتی درهم و بر هم، کوچههای تنگ و گاه و بیگاه گشاده پر گرد و خاک به چشم میآید. مسجدی و مدرسهای و برجهای کوچک و بزرگ برای کبوتر و صحرای وسیع، گندمزار به دور ده و دیگر هیچ. این است منظره عمومی همه دیههای این بلوک. وقتی به داخل دیه قدم بگذارید و از کوچههای پیچدرپیچ گردآلود بگذریم مردمی را میبینیم آفتابزده و سیاهچرده که به لهجه و گویش رودشتی، همان لهجه و گویشی که گفتهایم از این پیش، در
ص: 206
کوهستان شمالی کوهپایه و ناحیه جنوبی جرقویه (گرکویه) مورد تکلم است ولی چنان نیست که زبان فارسی دری را مردم فراموش کرده باشند. زن و مرد در خانه و صحرا باهم به لهجه محلی سخن میگویند ولی فارسی را هم میفهمند و به فارسی مینویسند و به فارسی روضه میخوانند و زبان رادیوی تهران را میشنوند و میدانند. مدرسه و مسجد و رادیو به فارسی دری است و خانه و صحرا به لهجه محلی، این است قاعده و شیوه رایج در این بلوک. اگر در نسیج لهجه متداول محلی دقت کنید، میبینید که رفتهرفته زبان فارسی دری در آن نفوذ پیدا کرده است و لهجه متداول از شدت و حدّت و اصالت و صحت فرو افتاده است، و این به آن معناست که رواج فرهنگ شهری و ملی لهجه محلی را فرو میخورد. هر چه روستا دورتر باشد و دستیابی شهر به آن دشوارتر لهجه محلیاش استوارتر بوده و هست و هرچه شهر بیشتر نفوذ پیدا کرده باشد لهجه و گویش محلی سستتر شده، به همین صورت آداب و عادات و نوع معیشت نیز تحت تأثیر شهر و شهریگری واقع میشود.
از این پیش بلوک رودشت یک نحوه حضارت و معیشت خاص خود داشت که کمو بیش مبتنی بود بر اکتفا به منابع موجود محل. زنها پنبه محصول خود را میرشتند، کرباس محکم و چادرشب از آن محکمتر میبافتند، حتی وسایل رنگرزی محلی وجود داشت که طاقههای کرباس رنگ شده آبی را میدیدی که بر روی چوبهای بلند در کوچهها آویزان است تا خشک شود. تا آنجا که میتوانستند خود میرشتند و خود میکشتند و خود زندگی میکردند و به دیگر کسان نیاز کمتر داشتند. آسیاهای گاوی و دستاس خانگی نیز همهجا دیده میشد. فردوسی بزرگ فرماید:
بکارند و ورزند و خود بدروندبه گاه خورش سرزنش نشنوند
فراموش نکنیم بگوییم که این نحوه معیشت متکی به خود در بسیاری از نقاط ایران رایج بوده است و همین هم در طول تاریخ سرّ بقا و نگهدارنده ملت ایرانی بوده است. در مقابل حوادث بیمرّ و شمار و پرخاشگری خودکامگان درازدست زبردست اینک این وضع تغییر یافته، درهای آهنی، دیوارهای آجری و چادرنمازهای چیت بر سر زنها و گاه و بیگاه شلوار «لی» به پای جوانان، همه و همه نشان این است که شهر جلو آمده و روستا عقب رفته است. اینک روستایی متکی به خود دستش پیش شهری دراز است. از شهر کوپن، قند، شکر، گوشت و مرغ، پنیر و روغننباتی میگیرد. فاصله این دو نگفته پیداست و وضع
ص: 207
آدمیان در قبال حوادث آینده روشن. تا خود چه نقش بازد گذشت زمان و حوادث روزگار.
در اطراف ده بنای کهنه و قدیمی وجود ندارد. اینسو و آنسو دیواری جسیم با خشت و یا چینه دیده میشود ولی چیزی را به ما نمیگوید. تاریخ میگوید که بلوک رودشت از این پیش آبادتر بوده است و آبادانی اصفهان در شرق متمرکز بوده است. دیهها بزرگتر، آبادتر و پرجمعیتتر بوده است. رفتهرفته آبادی و حضارت و جمعیت اصفهان رو به باختر در کنار رودخانه زایندهرود جلو رفته و دیههای باختری آبادتر شده، و روستاهای شرقی همچون روستاهای رودشت از اوج حرمت و آبادی فرو افتادهاند. محصول این ده بیشتر گندم، چغندر قند، کموبیش خربزه و پنبه است. راههای ارتباطی این ده با ورزنه در خاور و اژیه در باختر و هرند و کوپا در شمال اخیرا آسفالت شده و مسأله مهمی که سبب دشواری ارتباط ده با شهر میشد از یکسو و در عوض حفظ حضارت و زبان آن بود از میان برداشته شده است.
ما در اینباره ضمن گفتوگو از دیههای دیگر این بلوک بحثی به میان خواهیم آورد. در اینجا سخن را کوتاه میکنیم و به نام این دیه میپردازیم.
واژهشناسی:
در اینباره نیز تطویل کلام لازم نیست. نامی زیباست برای دیهی که شاید از این پیش بزمگاهی بوده است. حقا که بگوییم در این کشور کهنسال:
دشتی که نه نیست رزمگاهیجایی که نه نیست بزمگاهی
این محل هم با این نام زیبا نامبردار است.[357]
در پایان سخن بگوییم که نام زیبای بزم در اطراف کشور در امکنه بسیاری دیده میشود از جمله: بزم (آباده)، بزمان (ایرانشهر)، بزمجرد معادل بزمگرد (قزوین)، بزمک (ممسنی)، بزمیان (مرودشت، آمل) و غیره.[358]
بفروئیهBafrچiye (h)
اشاره
بفروئیه دیهی است بزرگ و با نامی بزرگ واقع در دهستان میبد از شهرستان یزد. این دیه
ص: 208
بزرگ در سال 1345 (سال آماری ما) 2308 نفر جمعیت داشته است[359] و دارای جمیع خصوصیات مردم یزد و جامعهشناسی روستایی و سوابق تاریخی مردم یزد و دهستانهای آن میباشد. در مورد یزد به تفصیل و به مناسبات متعدد گفتوگو کردهایم و ذیل خود نام یزد نیز توضیحات بیشتری خواهیم داد. اینجا این نکته را روشن میکنم که وجود این دیه بزرگ و وجود یزد در این بیابان بیکران در ساحل کویر لوت بیقطرهای آب به معجزه بیشتر شبیه است. آخر به حقیقت تصور این امر مشکل است و وجود آن البته مشکلتر که ایرانی با نیش کلنگ از زیرزمین این سرزمین سوخته و داغ آب بیرون بیاورد و در پی تحصیل آن شهری چون یزد و دیهی چون بفروئیه و مهرگرد و غیره را بسازد. این واقعا هنر ایرانی است که در خشکسار، آب تهیه میکند و شهر میسازد. برای اینکه سخن به درازا نکشد به نام باشکوه آن میپردازیم.
واژهشناسی:
بفروئیه در تقطیع به اجزای چهارگانه «ب+ فر+ او+ ئیه» تجزیه میشود.
جزء اول «ب» که امروز آن را «با» میآوریم همان است که در صورتهای قدیم اوستایی به صورت «ابی»، «ائیبی»، و «ائیپی» و امثال اینها آمده است و در صورت قدیمتر زبان پارسی نیز آن را به صورت «با و ابا» تلفظ میکردیم و این صورتها در شاهنامه مکرر آمده است، در معنای واژه معیت و سببیت و تعلیل را میرساند. و جزء دوم «فر» به معنای شکوه و حشمت و جلالت و عزت است و هنوز هم در فارسی رایج است. با «فرّ آریایی» و «فره ایزدی» و «فرّ کیانی» در شاهنامه آشنا هستیم که خاصه آریاییان و پادشاهان ایرانی است و «فره ایزدی» بخشش الهی است که به شاهان ایران اعطا میشده است. در اوستا «فرّ» به صورت «خوره» است و به این صورت واژه اوستایی در فارسی نیز نفوذ یافته است و به صورت «خره» مثلا در اردشیرخره یعنی «کوره» یا بلوک اردشیر آمده است و به هر صورت همان معنا را حفظ کرده است. و در اسامی بسیاری از امکنه و بلاد هم آمده است. فرّان (اصفهان)، فرارت (اصفهان- کراج)، فرشادی (اصفهان) و غیره و غیره. جزء سوم «او»(Ow) همان آب است که به این صورتها و تلفظهای گوناگون و با پسوندهای بسیار در نام دیهها آمده است و در اینجا نیز خودنمایی میکند. اما حرف چهارم صورت قدیمتر (به پهلوی) «یاء»
ص: 209
نسبت است و وابستگی را بیان میکند، یعنی منسوب به آب و صورت قدیمتر آن به صورت حاضر زبان فارسی آمده است و معنای حاصل مصدر و نسبت از آن مفهوم میشود و آن را به صورت «ئیه» در بلوچستان بر روی نام بسیاری از اسامی دیهها میبینیم.
این را هم بگوییم که با تفصیلی چنین و معنایی چنین با علایق و دلایل نامگذاری قدیم نیز آشنا میشویم. آبی که ایرانی با این مرارت و سعی بسیار از زیر زمین بهدست میآورد و آن را «فرّ» یزدان و عنایت رحمان میشمارد و با همین خصوصیت برای آن جشن میگیرد، همان نام را هم بر محل سکونت خود میگذارد. بفروئیه روی هم میشود جایی که به فرّ و شکوه آب منسوب است.
بقمBaqam
اشاره
بقم نام دیهی است نسبتا کوچک در دهستان حومه اردستان که در سال 1345، جمعیت آن 105 نفر بوده است.[360] و از اینرو دیهی نسبتا بزرگ در آن دهستان بهحساب میآید. چون که دیههای این بلوک همه قنات آب است و به ناچار جمعیت بسیار ندارد.
واژهشناسی:
بقم که معرب کلمه «بگم» است، درختی است که ارتفاعش تا 12 متر میرسد و در بافتهای این گیاه ماده رنگینی به نام «هماتین» وجود دارد که برای ساختن رنگهای بنفش، آبی، سرخ، خاکستری و سیاه بهکار میرود. این رنگ به پارچههای ابریشمی و پشمی، رنگی ثابت میدهد ولی در پارچههای پنبهای و کتانی ثبات رنگ آن کمتر است.[361] این رنگ از دیرباز مخصوصا رنگ سرخ آن در ایران استخراج میشده و در رنگ کردن پشمهای قالی و پارچههای سرخی که «شله» نامیده میشد، به انواع مختلف بهکار میرفت. ولی رفتهرفته این صنعت رو به زوال رفته است. جامعهشناسی دیههای اردستان را از این پیش مکرر دیدهایم و گفتهایم که این ناحیه یکی از مراکز تمدن کهن ایران بوده است. اکتفا به نفس و منابع داخلی شیوه مرضیه همیشگی اهالی بوده است و لابد به همین جهت نام بقم که محتملا از روزگاران پیشین کشت آن در این ناحیه مرسوم بوده است،
ص: 210
در نظر مردم مطلوب میآمده است و بازگفتهایم که آب قناتهای این نواحی در کرانه کویر لوت دایما رو به تقلیل است.
بلانBal n
اشاره
بلان نام دیهی است در دهستان رودشت اصفهان که برحسب آمار سال 1345، جمعیت آن 160 نفر بوده است[362] و همچنین نام دیه نسبتا بزرگی است در دهستان کوهستان نایین که بر حسب آمار همان سال 257 نفر جمعیت داشته است.[363] غیر از این دو بلان در نواحی اصفهان دو بلان دیگر هم داریم که در شهرستان اهر قرار دارند. بحث در خصوصیات جامعهشناسی و اوضاع طبیعی فعلی بلان رودشت نیاز به تفصیل چندان ندارد، چونکه این خصوصیات را گاه و بیگاه به تفصیل و از جمله در عنوان بزم از همین دهستان آوردهایم و تکرار آن لزومی ندارد. درباره بلان دوم هم هرچه باید درباره جامعهشناسی و همچنین وضع طبیعی آن بگوییم در مورد دهستانهای اردستان گفتهایم که خواننده میتواند در ذیل آن عناوین در همین رساله بیابد.
آنچه که لازم است در اینجا مورد بحث قرار دهیم کلمه بلان است، ولی قبل از آنکه به این مطلب بپردازیم میگوییم که هم ناحیه اصفهان و هم ناحیه کوهستان شهرستان نایین هر دو از مراکز کهن تمدن ایران هستند و آشکارترین دلیل بر این مطلب وجود لهجه و نیمزبانی است که معمول و متداول در هر دو دیه است و بیشک نشان این است که دیه را قدمتی است و مردم را در حضارت و تمدن سابقه خوبی.
واژهشناسی:
کلمه بلان که خود بر قدمت خویش داد میزند، در حال حاضر برای ما چندان مفهوم و معنا ندارد ولی نظر به اینکه در خط پهلوی حرف «ر» و «ل» یک علامت دارد و هنوز هم در تداول عامه به جای هم استعمال میشود مثل دیوار و دیفال و بسیاری امثله دیگر، در این مورد نیز ظاهرا کلمه بلان صورت دیگری از کلمه براآن است که نام یکی
ص: 211
از بلوک بزرگ اصفهان میباشد و ما برای آن عنوان مخصوصی قرار دادیم. قبل از اینکه بحث خود را به پایان بریم میگوییم که در سایر نقاط ایران هم نام براآن آمده است که در شرح مربوط به آن آمد.
بلهورBalhur
اشاره
بلهور نام دیهی است کوچک و برحسب آمار سال 1345 به نقل از نشریه آمار ایران شماره 289 جزو دیههای دهستان حومه اردستان بهحساب آمده است. این دیه سخت کوچک است و در سال مذکور فقط 20 نفر جمعیت داشته است که آن هم به ناچار در حال حاضر باید کمتر شده باشد. راجع به جامعهشناسی و وضع طبیعی آن در اینجا تفصیلی نمیآوریم چون هر آنچه بایسته است در عناوین سایر دیههای شهرستان اردستان توضیح داده شده است. اجمالا میگویم که ناحیه اردستان از مراکز قدیم تمدن ایران است و مردم در اطراف این شهرستان به گویش خاص خود تکلم میکنند و این خود علامت سابقه قدمت این ناحیه میباشد. نوع معیشت و تمدن این مردم نیز جنبههای خاصی داشته است که اکثر آن حالات و خصوصیات تا امروز اجمالا وجود دارد. اکتفا به منابع داخلی و وجود اسامی شگفت و مهم قدیم مانند نام این ده خود دلیل دیگری بر سابقه قدمت این نواحی است.
واژهشناسی:
اما درباره نام عجیبی که به این دیه داده شده است در بادی نظر چیزی به خاطر نمیرسد ولی با توجه و دقت بیشتر میبینیم که حرف «لام» به شرحی که در کلمه بلان گفتیم تغییر یافته حرف «ر» است و بنابراین بلهور در واقع «برهور» بوده است. و اما واژه «هور» که به معنی خورشید و آفتاب است و میتواند نام این دیه هم قرار گیرد و به این معنی باشد که «دیهی است بر آفتاب نهاده». باز به نظر ما «هور» در اینجا تلفظ دیگری از «اور» است و «اور» خود همان است که در واژه اوره و اورگان گفتیم از ریشه کلمه «او» به معنی آب است(Ow) و این امر سخت رایج است و نواحی بسیار در ایران با همین حرف «او» موسوم گشته است[364] و از همه روشنتر خود واژه اور در ناحیه لار و اوره و اورگان خودمان در اصفهان و اورامان (مریوان) و اوربند در دو ناحیه هشتپر که آشکار میگویند به
ص: 212
معنی آببند هستیم و اورپلنگ ساری که به معنی آبپلنگ میباشد. بنابراین کلمه بلهور معادل «برهور» و معادل «براور» یعنی دیهی که آبادی آن بر آب بنا شده است و دیدهایم که به کار بردن واژه آب در تسمیه دیهها امری است رایج و بسیار مورد پسند طبع ایرانی.
بنادکوکBon dkuk
اشاره
بنادکوک (به ضم اول یا کسره اول) نام دهستانی است از شهرستان یزد که بیش از ده هزار نفر جمعیت دارد و شامل قرای بسیار متعدد و زیادی است که تعداد آنها از صد هم متجاوز است و چون گفتهایم که یزد یکی از مراکز آبادی و تمدن کهن ایران بوده است، این خود دلیل واضحی بر آن است که فقط یک بلوک آن بیش از صد آبادی دارد. دیههای بنادکوک اکثر کمجمعیت است و جمعیت 2 الی 3 دیه آن به 500 نفر میرسد. دیه بزرگ «بنادکوک دیزه» در سال 1345 جمعیت آن 1406 نفر بوده است.[365] گفتیم که سایر دیههای آن کمجمعیت است و علت آن قنات آب بودن ناحیه و همچنین کمآب بودن قناتهاست. اخیرا آب قناتها هم تقلیل یافته ولی مطمئن نیستم جمعیت محل تا چه درجه کاهش یافته است.
گفتنی هر آنچه لازم بوده در ذیل عنوان یزد، بافق، و مهریز و سایر دیهها و روستاهای یزد گفته شده است.
واژهشناسی:
میپردازیم به تحقیق در نام بنادکوک و بنادکوک دیزه که امّ القرای این دهستان بهشمار میآید. اما بنادکوک چنانکه از اسم آن پیداست به اجزای «بناد (بنیاد)+ کوک» معادل «ک+ آو+ ک» تجزیه میشود. جزء آخر دیزه نیز برای خود به صورت «د» معادل «ده+ ایزه» تقطیع میشود. اما جزء اول «بناد» همان تخفیف یافته «بنیاد» است به معنای اساس و ریشه. این واژه به صورت «بناد» و «بنیاد» و «بنلاد» در فارسی رایج است و معنای آن همواره به معنای ریشه و بنیاد و اساس میباشد و اما واژه «ک+ آو» همان است که به صورت «کو» تلفظ میشود و به گوش ما میرسد: «کو- که+ او- قنات» در هنگام ترکیب تخفیف یافته چنانکه «کهآوهان» به صورت کوهان در میآید[366] و اما حرف آخر «ک» حرف تصغیر است. پس روی هم بنادکوک یعنی بنادکهک و تخفیف یافته آن بنادکووک و بعدها به
ص: 213
صورت بنادکوک، یک ترکیب عاقلانه و پسندیده است که واژه به این صورتها رفتهرفته تخفیف یافته است و در معنای عمومی یعنی بلوکی که بنیاد آن آبهای قنات است از کوچک (بیشتر) و بزرگ (کمتر) و بر همین اساس آباد شده یعنی براساس آب قنات. اما دیزه یعنی جزء آخر را هم گفتهایم که به معنای دهزیستن و بنادکوک دیزه امّ القرای آن است و صدا میزند دو دیهی است که بنیاد آن آب قنات است، جای زیستن و زیستگاه آدمیان است.
بندارتBend rt
اشاره
بندارت نام دیهی است در جنوب باختری اصفهان که آن را در عداد دیههای فلاورجان در تقسیمات جدید به حساب آوردهاند. این دیه در سال 1345 جمعیتی برابر 408 نفر داشته است[367] و به حکم اینکه روستاهای فلاورجان در حال حاضر از شکوفایی اقتصادی و بهداشتی خوبی بهرهمند شده است، این دیه نیز به ناچار از این شکوفایی بهرهمندی یافته است و آبادتر و پرجمعیتتر شده است.[368] از نظر جامعهشناسی و جغرافیای تاریخی همه آنچه درباره ناحیت لنجان و النجان گفته شده در مورد این دیه نیز صادق است.[369] و توضیح علاوه لازم نیست. در دور و بر دیه ما اثر تاریخی وجود ندارد. عمارتها همه از خشت خام برآورده شده و نااستوار است و بر اثر مرور دهور فروریخته و تجدید شده است و این است که هیچ چیز کهنه نیست. همه نو و همه بیقواره و سست و بیبنیاد و این است همه آنچه صفت جمیع دیههای این ناحیت میباشد. بپردازیم به نام آن.
واژهشناسی:
کلمه «بندارت»، واژه ناشناختهای است که به این صورت ارجاع آن در مراحل مختلف به زبان بنیاد غیرممکن است و همچنین تقطیع آن به این صورت امکانپذیر نیست ولی با دقت بیشتر متوجه میشویم که این واژه از دو جزء «بند+ آرت» ترکیب یافته است و «بند» یک لغت صحیح درست فارسی است با ریشه کهن که به معنای سد و مانع و امثال اینهاست، و اگر در نظر آوریم که برای انتقال آب از رودخانه زایندهرود به
ص: 214
نهرها (مادیها) بههرحال بندی در جلو رودخانه لازم بود متوجه میشویم که نامگذاری با «بند» نامطلوب نیست و در اطراف ایران امکنه بسیاری با «بند» و ترکیبات دیگر آمده است مثل بند (ارومیه، گرگان)، بندآبدان (سیرجان)، بندار (اسلامآباد)، بنداران (جیرفت) و بندآزان (تفت) و غیره و غیره، بنابراین جزء اول این واژه «بند» به فتح اول است و در نامهای بسیار مورد استعمال دارد. باید دانست که واژههایی که حرف اصلی آنها در سیر تطور تغییر نمیکند اکثر اوقات اعراب آنها دگرگون میشود، فتحه به ضمه و امثال آن، در اینجا نیز همین صورت اتفاق افتاده و «بند» با فتح اول در سیر تطور به صورت «بند» با کسر اول در آمده است اما جزء دوم «ارت» همان است که مکرر در اسامی «اسپارت»، «پینارت»، «گورت» دیدهایم و در امثله مختلف در نام دیهها واقع شده و به معنای پاک و مقدس و امثال اینهاست و بندارت به صورت اصلی زبان بنیاد بندارت یعنی بند مقدس یا «بند» مربوط به مقدس و یا مردان مقدس و از اینرو است که امکان وابستگی آن را به آتشکده و آتشگاه و مقدسین به نظر میآورد.
بند جندیجBand -e Jondij
اشاره
جندیج بندی است که به فاصله سه چهار فرسنگ از بند مروان رو به طرف مشرق قرار دارد.
در طومار میخوانیم: «جنب املاک سروشان بند سنگی مشترک با" سیان" و" هرخود" هفت سهم ...» این بند از بند مروان مرتفعتر است و تخمینا سه، چهار متر ارتفاع دارد.
همچنانکه نامش نشان میدهد، خود بند نیز بسیار قدیمی و کهن است. از روی دیههایی که از این دیه مشروب میشود مثل فارفاآن، کفران، جندان، آز، کفرود و غیره نیز قدمت آن معلوم میشود، چونکه این اسامی همه کهن است و معانی دقیق و دلانگیز دارد و ترکیب آنها نیز از نظر واژهشناسی همه بدیع است. ببینیم جندیج یعنی چه.
واژهشناسی:
«جند»، همان واژه کهن «گند» است که از آن امروز گندآور به معنای پهلوان و قهرمان در فارسی رایج است. این واژه، «گند» و «کند» هر دو تلفظ میشود و با تحقیقاتی که واژهشناسان امروز کردهاند به هر دو صورت با «گ» فارسی و «ک» عربی رایج است و در تعریب «جند» شده است، ولی باز به همان معنی است. در روزگاران کهن نامگذاری با این
ص: 215
نام رایج بوده است. چنانکه در خود این محل دیهی را به نام جندان داریم.[370] و گذشته از این در اطراف کشور نیز به این نام و ترکیبات آن امکنه بسیاری نامبردار میباشد، چون جنداهر، جندآب (نیشابور، تربتحیدریه و غیره) و جندابه (اصفهان) و جندق (معادل جندک تصغیر جند) در نایین و بسیاری دیگر. در زبان فارسی به صورت «کند» و «گند» و «جند» رایج است و مطلوب، چنانکه کندر (کرج، کاشمر، قزوین، جیرفت، بیرجند، بروجن، ایرانشهر و بسیاری دیگر) و کندان و کندانسر و کندال (کهگیلویه و ماکو) و کندان (معادل جندان در دماوند) و با «گ» فارسی نیز رایج و مطلوب است؛ چون گندک (دماوند، کهگیلویه) و گندکان (بیرجند) و گندز (نطنز) و گندی (زنجان و شاهرود) و گندوان (سراب، سمنان) و بسیاری دیگر.
تا سخن را به پایان نبردهایم از کندلان که دیهی است در براآن نیز یاد کنیم. امروز این دیه را کندلون در تداول عامه تلفظ میکنند و باید دانست که ابدا ربطی به کندله و سفال ندارد و صحیح آن کندران است مرکب از «کند+ ر+ ان» و «کند» همان «جند» است که ذکر آن گذشت و «ر» حرف همبند است در وسط برای سهولت تلفظ و جزء آخر آن علامت نسبت و پسوند.
اما ترکیب کلمه جندیج مرکب است از «جند+ یج». جزء اول همان است که به تفصیل ذکر آن گذشت و گفتیم معرب «گند» است و در بسیاری از نامواژهها آمده است و اما «یج» علامت نسبت است و عربی شده «یک» است. چنانکه در واژههای زندیک معادل زندیق عربی و چهریک معادل چهریق عربی داریم. این پسوند «یک» در فارسی برای نسبت بسیار به کار میرود چنانکه از «تار» تاریک، از «بار» باریک و از «تازی» تازیک معادل تاجیک و بسیاری دیگر از این قبیل داریم و در همه آنها جزء آخر «یک» است که گاهی به «یچ» تبدیل میشود و باز هم نسبت را میرساند. «یج» به صور مختلف «ایز»، «ایژ»، «آز»، «ایزه»، «ایجه» و «ایش» هم در میآید و این بحث بسیار دلکش است که در آن کمتر تحقیق شده است و ما در اینجا مجال بحث آن را به تفصیل نداریم.[371]
در میان بند جندیج و بند مروان، بند دیگری است که گلی خوانده میشود. نام گلی در
ص: 216
طومار هم آمده است[372] و گاهی آن را بند خرچان (در طومار خورجان) نیز مینامند. این بند داستان دلاویزی دارد. خلاصه آنکه در روزگاران پیشین این بند خراب میشود و کسی را از آن اطلاعی نبوده است تا آنکه مرحوم شریعتمدار و برادرش آقا جلال الدین در هنگام عبور از کنار رودخانه اتفاقا آن را کشف میکنند و از نو بنیاد مینهند و دیههایی از آن آباد میسازند.[373]
بند گلی
- بند جندیج
بند مروانBand -e Marv n
اشاره
«بند» اصطلاحی است در اصفهان که به معنای سد به کار میرود و آن سدی است که در جلو رودخانه زایندهرود برمیآورند تا دو مادی (نهر) از دو سوی چپ و راست جدا شود.
بنابراین «بند» به معنای سد انحرافی است در رودخانه زایندهرود. رودخانه تا وقتی که به شهر اصفهان برسد بندهای بلند لازم ندارد و با اندکی سنگ و چوب که در جلو آب قرار دهند به علت شیب تند رودخانه آب به آسانی به مادیها سوار میشود، ولی رفتهرفته از شیب آن کاسته میشود و چون به براآن و رودشت برسد در دشتی صاف میافتد. بنابراین از اصفهان به بعد بندها بلندتر است و به ناچار باید با آهک و ساروج محکم ساخته شود. ما چون در اینجا به تعداد سدها و کیفیت آنها کاری نداریم، همینقدر میگوییم که یکی از بندهای بلند و معتبر و مهم رودخانه زایندهرود بند مروان است که به قسمت مؤخر اراضی براآن از سوی خاور (نه برحسب تقسیمات معمول بلکه از لحاظ همواری و صاف بودن سطح زمین) آب میدهد، محل بند و دیههایی که از آن مشروب میشود هم در اینجا مورد ملاحظه ما نیست. همینکه اجمالا آن را معرفی کردیم کافی است و باید به اسم آن بپردازیم که از نظر ما، چون واژهای کهن است باید معنی خاص داشته باشد، اینک ببینیم «مروان» یعنی چه.
واژهشناسی:
بیشک مروان واژه عربی نیست و ابدا با مروان خلیفه اموی چه مروان حکم و چه مروان حمار ارتباطی ندارد. مروان حمار در حدود سال 136 ه. ق از بنی عباس شکست
ص: 217
خورد و مروان حکم در حدود 63 ه. ق به خلافت رسیده است و این هر دو نمیتوانستهاند در اصفهان بندی بنا کنند و آن را بهنام خود بنامند. اساسا عرب فاتح در اصفهان از خود بنایی و اثری باقی نگذاشته است. بنابراین «مروان» واژه عربی نیست و باید ببینیم که معنی آن چیست.
کلمه مرو به صورت تلفظ پهلوی(Murv) و در اوستایی(Meregha) «مرغ» است و در امکنه بسیاری از جمله مرو شاهجان از همین کلمه به معنی مرغ آمده است. همچنین در شهر مرو و رودخانه معروف مرغاب جاری است و در ترکیب مرغ با آب در ایران هم دشتمرغاب و هم مشهدمرغاب را داریم نزدیک فارس که ناحیهای است در 48 کیلومتری استخر. به هر صورت گذاشتن نام مرغ بر روی آب سابقه قدیمی دارد که در نام مرو و رودخانهای که کنار آن قرار گرفته و در نام قدیمترین ناحیه ایران یعنی استخر پارس آمده است. گذشته از این دو رودخانه تقریبا شش رودخانه در اطراف ایران از آن جمله اهواز و مرودشت و نایین و غیره و غیره به نام مرغاب نامبردار میباشد و خود کلمه «مرغ» نیز دیده شده است که به انواع مختلف بر روی دیهها نهاده شده است از آن جمله مرغان (زابل و مشهد و غیره).
بند مروان ما نیز که با مروان عربی ارتباطی ندارد از صورت قدیمتر «مرغ» یعنی «مرو» آمده و با پسوند «ان» که پسوند کثرت و نسبت است ترکیب شده و بر روی این بند قدیم نهاده شده است. بنابراین مروان همان مرغان است که دیدیم بر روی امکنه و آبهای بسیار نهاده شده است.[374]
بنسادهBons de (h)
اشاره
بنساده که در جزء اول با بنادکوک همسان است، دیهی است کمجمعیت که فقط 10 نفر ساکن بیشتر ندارد و در بلوک بنادکوک است.
واژهشناسی:
ببینیم ترکیب آن چگونه است: «بن+ سا+ ده»، جزء اول همان «بن» است
ص: 218
که ذکر آن در بنادکوک گذشت اما جزء دوم «سا» (با توجه به ساوه و زاوه و لاوه و غیره) خود از دو جزء «س+ آو» تشکیل مییابد که «س»- «زه» به معنی آب تراویده از زمین است، یعنی زاینده آب، «آبسا» یا «آبزا» و دیدیم که دو جزء آخر همه را به هم جمع میبندد یعنی دیهی که بر بنیاد زایش آب آبادان گردیده است.
تا این فصل را به پایان نبردهایم در دنباله توضیحات خود در مورد «بن» و «بنیاد» بگوییم که در بلوک بنادکوک دیهی داریم به نام یازدهبنه و معلوم میشود که خود «بنهها» در آن زمان اهمیت داشتهاند و «بنه» به صورت اصطلاح روستایی که ما معنی آن را میفهمیم یعنی یک یا دو گاو ورزآو و یک کشاورز با سایر وسایل کشاورزی که یک «بنه» را تشکیل میدهد و یازدهبنه بیشبهه ناظر به همین «بنه» است و بنادکوک نیز ناظر به همین بنههاست که از روی جمع آنها بنادکوک به وجود آمده است.
بنستانBenest n
اشاره
بنستان و بنهرنگ دو آبادی است بزرگ و کوچک در میان آبادیهای دهستان میانکوه از شهرستان یزد. بنستان دیهی بزرگ است و در سال 1345، 1315 نفر جمعیت داشته است و بنهرنگ کوچکتر است و 35 نفر جمعیت داشته است.[375] دهستان میانکوه، از روی اسامی کهن دیهها دانسته میشود که یکی از مراکز قدیم تمدن ایرانیان بوده است. دیههایی چون هنزا، گور، ترنج، توده و همین بنستان بر این معنا شاهدان خوبی هستند. اگرچه در نواحی یزد قلت نزولات آسمانی موجب کمآبی شده است ولی یکسره آبادانی این نواحی را نابود نکرده است و مردم کوشا و زحمتکش با حفر چاهها و صرفهجویی در آب همچنان دیهها را سرسبز و پایدار ساختهاند و به معیشت خود با همان شیوه کهن ادامه میدهند.
واژهشناسی:
بنستان از دو جزء «بنه+ ستان» ترکیب یافته است و همچنین بنهرنگ از دو جزء «بنه+ رنگ» ترکیب شده است و «بنه» نام درختی است که آن را پسته وحشی هم میگویند. با گرما و خشکنای کوهستان و سرزمین داغ سازگار است و شکلی کوچکتر از پسته دارد و دانههای خوردنی خوب و دلنشین. در نواحی نایین تا برسد به یزد و از آنجا تا
ص: 219
به کرمان. این درخت تا چندی پیش، در کوهستانها بیشتر و در برخی جلگهها کمتر، فراوان بود و آنقدر وجود این درخت و این محصول به دلهای آگاهان چنگ میزد که به خاطر دارم از ایام صباوت یک شرکت آلمانی از دولت ایران خواسته بود به آن اجازت دهند به پیوندزنی این درخت بپردازد و از بهرهاش استفاده نماید. نمیدانم چه اتفاق افتاد که این پیشنهاد به جایی نرسید و جنگلهای بنه به تبر ظالم و بیرحم روستاییان وانهاده شد تا آن را همواره با درختهای بزرگ قطع کنند و به مصرف سوخت برسانند، چندانکه اینک اطراف روستاها یکسره خالی شده و بیابان و ریگ داغ و سنگ سوخته آن را فرا گرفته است و گرمای کشنده که در تابستان مردم را هلاک میسازد، همهگیر گشته است.
به هر صورت این نام «بنه» که معلوم میشود در این نواحی فراوانتر بوده است در نام این دیه آمده است. دیهی به نام رنگبنه نامبردار شده و دیهی دیگر بنستان است و بنه در آن جا فراوان میروید. سخن ما در اینجا به پایان آمد ولی از ذکر این مطلب نباید گذشت که بعضی مردم غافل نادانسته و به دست خویش، موجب ویرانی عظیم مملکت خود را با نابود کردن این جنگلها، فراهم آوردهاند و اینک روز پشیمانی است، اگر پشیمان شده باشیم. «ندمت و ما کان الندامة نافع». از حافظ بشنوید:
بوسیدن لب یار اول ز دست مگذارکاخر ملول گردی از دست و لب گزیدن
ضمنا باید دانست که دیه دیگری هم به نام بنستان داریم که آن را در عداد دیههای دهستان ندوشن از شهرستان یزد به حساب آوردهاند. این دیه، دیه نسبتا معتبری است و در سال 1345 فقط 51 نفر جمعیت داشته است.[376] در فوق گفتیم که درخت «بنه» در تمام این نواحی و بیشتر در کوهستانها فراوان بود، معلوم میشود در این دیه و دور و بر آن «بنه» فراوان بوده به همین جهت به این نام دلکش دلاویز نامبردار شده است و امروز دیگر نمیدانم که آیا تکوتوک چیزی از آن درختها برجاست یا نه؟ و یا فقط نام آن بر روی این دیه خودنمایی میکند.
بنصفهانBenesfah n
بنصفهان نام همان بخش ورنوسفادران سده است که در تداول عامه آن را ونصفون و یا ونصفهان
ص: 220
هم تلفظ میکنند. توضیحی درباره ویژگیهای آن لازم نیست، چون هرچه لازم بود در ورنوسفادران آمده است و از نظر واژهشناسی با بنصفهان یکی است و «ون» همان «بن» و «بن» به معنای ریشه و اصل بنیاد است[377] و معلوم میشود در ایجاد این محل اصفهان و بنیاد آن باهم ارتباطی داشته و جهتی داشته است و ونصفون فعلی همان بنصفهان یعنی بر بنیاد اصفهان است.